وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۲۲۸

۱

شده‌ام سگ غزالی که نگشته رام هرگز

مگسی ز انگبینش نگرفته کام هرگز

۲

ز فروغ آفتابی شب خویش روز خواهم

که شبی ز خانه بیرون ننهاده گام هرگز

۳

هوس پیاله خوردن بودم به خردسالی

که کسی نگفته پیشش ز شراب و جام هرگز

۴

چو حدیث من بر آید کند آنچنان تغافل

که مگر به عمر خویشم نشنیده نام هرگز

۵

به رهت مقام کردم ، نگذاشتی مقیمم

به اسیر خود نبودی تو در این مقام هرگز

۶

به شکنج طره او دل وحشی است مایل

که خلاصیش مبادا ز بلای دام هرگز

تصاویر و صوت

نظرات