وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۲۳۱

۱

ای دل بی جرم زندانی، تو در بندی هنوز

آرزو کردت به این حال آرزومندی هنوز

۲

کوه اگر بودی ز جا رفتی بنازم حوصله

اینهمه آزردگی داری و خرسندی هنوز

۳

وقت نامد کز جنون این بند از هم بگسلی

اله اله ، بسته آن سست پیوندی هنوز

۴

با همه خدمت چه بودی گر پذیرفتی ترا

شرم بادت زین غلامی، بی خداوندی هنوز

۵

خنده‌ات بر خود نیامد پاره‌ای بر خود بخند

از لب او چشم در راه شکرخندی هنوز

۶

تا به کی این تیشه خواهی زد به پای خود بس است

این کهن نخل تمنا را نیفکندی هنوز

۷

ساده دل وحشی که می‌داند ترا احوال چیست

وین گمان دارد که گویا قابل پندی هنوز

تصاویر و صوت

نظرات