
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۴۱
۱
روزی این بیگانگی بیرون کند از خوی خویش
آشنای ما شود مارا بخواند سوی خویش
۲
هم رسد روزی که در کار بد آموز افکند
این گره کامروز افکندهست بر ابروی خویش
۳
لازم ناکامی عشق است استغنای حسن
نیست جای شکوه گر میراندم از کوی خویش
۴
چون پسندم باز فتراک تو ، زیر پا فکن
این سری کز بار او فرسودهام زانوی خویش
۵
سود وحشی چهره بر خاک درش چندان که شد
هم خجل از راه او هم منفعل از روی خویش
نظرات