
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۴۲
۱
کردیم نامزد به تو نابود و بود خویش
گشتیم هیچکارهٔ ملک وجود خویش
۲
غماز در کمین گهرهای راز بود
قفلی زدیم بر در گفت و شنود خویش
۳
من بودم و نمودی و باقی خیال تو
رفتم که پردهای بکشم بر نمود خویش
۴
یک وعده خواهم از تو که گردم در انتظار
حاکم تویی در آمدن دیر و زود خویش
۵
از چشم من به خود نگر و منع کن مرا
بی اختیار اگر نشوی در سجود خویش
۶
گو جان و سر برو، غرض ما رضای تست
حاشا که ما زیان تو خواهیم و سود خویش
۷
بزم نشاط یار کجا وین فغان زار
وحشی نوای مجلس غم کن سرود خویش
تصاویر و صوت



نظرات
نگین شکروی