
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۵۱
۱
با جوانی چند در عین وفا میبینمش
باز با جمع غریبی آشنا میبینمش
۲
باز تا امروز دارد با که میل اختلاط
زانکه از یاران دیروزی جدا میبینمش
۳
ماه رخسارش که چون آیینه بودی در صفا
بیصفا گردید با من بیصفا میبینمش
۴
آنکه هر دم در ره او میفکندم خویش را
راه میگردانم اکنون هر کجا میبینمش
۵
مرغ دل وحشی که از دامی به چندین حیله جست
از سرنو باز جایی مبتلا میبینمش
تصاویر و صوت

نظرات
آقای باتلر