
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۵۲
۱
بست زبان شکوه ام لب به سخن گشادنش
عذر عتاب گفتن و وعدهٔ وصل دادنش
۲
بود جهان جهان فریب از پی جان مضطرب
آمدن و گذشتن و رفتن و ایستادنش
۳
ناز دماند از زمین، فتنه فشاند از هوا
طرز خرام کردن و پا به زمین نهادنش
۴
جذب محبتش کشد، هست بهانهای و بس
اینهمه تند گشتن و در پی من فتادنش
۵
وحشی اگر چنین بود وضع زمانه بعد ازین
وای بر آن که باید از مادر دهر زادنش
نظرات
حمیدرضا