وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۲۵۸

۱

به سودای تو مشغولم ز غوغای جهان فارغ

ز هجر دائمی ایمن ز وصل جاودان فارغ

۲

بلند و پست و هجر و وصل یکسان ساخته بر خود

ورای نور و ظلمت از زمین و آسمان فارغ

۳

سخن را شسته دفتر بر سر آب فراموشی

چو گل از پای تا سر گوش اما از زبان فارغ

۴

کمان را زه بریده، تیر را پیکان و پرکنده

سپر افکنده خود را کرده از تیر وکمان فارغ

۵

عجب مرغی نه جایی در قفس نی از قفس بیرون

ز دام و دانه و پروازگاه و آشیان فارغ

۶

برون از مردن و از زیستن بس بلعجب جایی

که آنجا می‌توان بودن ز ننگ جسم و جان فارغ

۷

به شکلی بند و خرسندی به نامی تابه کی وحشی

بیا تا در نوردم گردم از نام و نشان فارغ

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین
۱۳۹۷/۰۲/۱۲ - ۱۴:۴۹:۰۸
به سودای تو مشغولم زغوغای جهان فارغهم از دنیا و هم عقبی هم از این و از آن فارغ
user_image
یاسین
۱۳۹۷/۰۹/۰۸ - ۱۵:۱۵:۱۳
عالی.
user_image
ناصر
۱۳۹۸/۱۱/۱۱ - ۱۷:۵۸:۰۰
زیبا
user_image
روژین
۱۳۹۹/۰۹/۰۷ - ۰۳:۳۸:۴۸
به سودای تو مشغـــولم ز غوغــــآیه جـــهان فارغ