وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۲۵۹

۱

شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف

ریخت آخر آبروی خویش را برخاک، حیف

۲

روبرو بنشست با هر بی ره و رویی ، دریغ

کرد بی باکانه جا در جمع هر بی باک، حیف

۳

ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم

حیف باشد بر چنان رو دیدهٔ ناپاک ، حیف

۴

گر بر آید جانم از غم ، نیستی آن ، کز غلط

بر زبانت بگذرد روزی کز آن غمناک حیف

۵

در خم فتراک وحشی را نمیبندی چو صید

گوییا می‌آیدت زان حلقهٔ فتراک حیف

تصاویر و صوت

دیوان کامل وحشی بافقی به کوشش م. درویش با مقدمهٔ سعید نفیسی - وحشی بافقی - تصویر ۱۳۷

نظرات

user_image
ما را همه شب نمی برد خواب
۱۳۹۷/۱۱/۲۸ - ۱۳:۵۵:۰۰
یادم هست که دوست نقاشی می گفت در نقاشی سبکی به نام وحشی وجود داره , بی پروایی در نقاشی طغیان و به گفته ی خودش میشه با , بی گدار به آب زدن مثال زد لزومی نداره از هر لفظ بدترین برداشت رو داشته باشیم , اگر وحشی دل نداره احساس نداره پس کی دل داره احساس داره !