
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۵۹
۱
شمع بزم غیر شد با روی آتشناک، حیف
ریخت آخر آبروی خویش را برخاک، حیف
۲
روبرو بنشست با هر بی ره و رویی ، دریغ
کرد بی باکانه جا در جمع هر بی باک، حیف
۳
ظلم باشد اختلاط او به هر نااهل، ظلم
حیف باشد بر چنان رو دیدهٔ ناپاک ، حیف
۴
گر بر آید جانم از غم ، نیستی آن ، کز غلط
بر زبانت بگذرد روزی کز آن غمناک حیف
۵
در خم فتراک وحشی را نمیبندی چو صید
گوییا میآیدت زان حلقهٔ فتراک حیف
تصاویر و صوت

نظرات
ما را همه شب نمی برد خواب