
وحشی بافقی
شمارهٔ ۲۶۲
۱
تو زمن پرس قدر روز وصال
تشنه داند که چیست آب زلال
۲
ذوق آن جستن از قفس ناگاه
من شناسم نه مرغ فارغ بال
۳
میتوان مرد بهر آن هجران
کش وصال تو باشد از دنبال
۴
این منم، این منم به خدمت تو
ای خوشم حال و ای خوشم احوال
۵
این تویی، این تویی برابر من
ای خوشم بخت و ای خوشم اقبال
۶
وحشی اسباب خوشدلی همه هست
ای دریغا دو جام مالامال
تصاویر و صوت

نظرات