وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۰۴

۱

مدتی شد کز گلستانی جدا افتاده‌ام

عندلیبم سخت بی برگ و نوا افتاده‌ام

۲

نوبهاری می‌دماند از خاک من گل وان گذشت

گشته‌ام پژمرده و ز نشو و نما افتاده‌ام

۳

در هوای گلشنی سد ره چو مرغ بسته‌بال

کرده‌ام آهنگ پرواز و بجا افتاده‌ام

۴

گر نمی‌پویم ره دیدار عذرم ظاهر است

بسکه در زنجیر غم ماندم ز پا افتاده‌ام

۵

نه گمان رستگی دارم نه امید خلاص

سخت در تشویش و محکم در بلا افتاده‌ام

۶

مایهٔ هستی تمامی سوختم بر یاد وصل

مفلسم وحشی به فکر کیمیا افتاده‌ام

تصاویر و صوت

نظرات