
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۲۴
۱
آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن
اینک اینک عشق میآید به شور انگیختن
۲
هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت
روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن
۳
پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت
گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن
۴
رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست
سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن
۵
دست کردن در کمر با عشق کاری سهل نیست
فتنهای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن
۶
عرصهٔ عشق و حریف ما چنین منصوبه باز
سخت بازی چیست بازیهای دور انگیختن
۷
خیز و دامن برفشان وحشی که کار دهر نیست
جز غبار فتنه و گرد فتور انگیختن
تصاویر و صوت

نظرات