
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۳
۱
کسی خود جان نبرد از شیوهٔ چشم فسونسازت
دگر قصد که داری ای جهانی کشتهٔ نازت
۲
نمیدانم که باز ای ابر رحمت بر که میباری
که بینم در کمینگاه نظر صد ناوکاندازت
۳
همای دولتی تا سایه بر بام که اندازی
خوشا بخت بلندی را که سوی اوست پروازت
۴
چه گفتم اله اله آنچنان سرکش نیفتادی
که آساید کسی در سایهٔ سرو سرافرازت
۵
من آن روز آستان بوسیدم و بار سفر بستم
که سر در خانهٔ جان کرد عشق خانهپردازت
۶
ز وحشی فاش شد رازی که حسنت داشت پنهانی
بکش او را که اشک و آه او کردند غَمّازت
تصاویر و صوت



نظرات
تور تایلند