
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۴۷
۱
تو پاک دامن نوگلی من بلبل نالان تو
پاک از همه آلایشی عشق من و دامان تو
۲
زینسان متاز ای سنگدل ترسم بلغزد توسنت
کز خون ناحق کشتگان گل شد سر میدان تو
۳
از جا بجنبد لشکری کز فتنه عالم پرشود
گر غمزه را فرمان دهد جنبیدن مژگان تو
۴
تو خوش بیا جولان کنان گو جان ما بر باد رو
ای خاک جان عالمی در عرصه جولان تو
۵
سهلست قتل عالمی بنشین تو و نظاره کن
کز عهد میآید برون یک دیدن پنهان تو
۶
بردل اگر خنجر خورد بر دیده گر نشتر خلد
آگه نگردم بسکه شد چشم و دلم حیران تو
۷
وحشی چه پرهیزی برو خود را بزن بر تیغ او
آخر تو را چون میکشد این درد بی درمان تو
نظرات