وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۵۹

۱

آتشی خواهم دل افسرده را بریان در او

در کمین خرمن جان شعله‌ها پنهان در او

۲

شعله‌ای می‌بایدم سوزان که ننشیند ز تاب

گر بجوش آید ز خون گرم سد توفان در او

۳

خانهٔ دل را به دست شحنه‌ای خواهم کلید

چند بر بالای هم اسباب سد زندان در او

۴

آرزو دارم طلسمی رخنهٔ او بسته عشق

عقل سرگردان در آن بیرون و من حیران در او

۵

سود دریای محبت بس همین کز موجه‌اش

بشکند کشتی و سرگردان بماند جان در او

۶

شهسواری بر سرم تاز ای عنان جنبان حسن

وانگهم چشمی بده سد عرصهٔ جولان دراو

۷

چشم وحشی عرصه‌ای باید که در جولان ناز

شوخی ار خواهد تواند ساخت سد میدان در او

تصاویر و صوت

نظرات