وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۶۱

۱

تند سویم به غضب دید که برخیز و برو

خسکم در ته پا ریخت که بگریز و برو

۲

چیست گفتم گنهم دست به خنجر زد و گفت

پیش از آن دم که شوی کشته بپرهیز و برو

۳

پیش رفتم که بکش دست من و دامن تو

گرم شد کاتش من باز مکن تیز و برو

۴

می‌نشستم که مگر خار غم از پا بکشم

داد دشنام که تقریب مینگیز و برو

۵

وحشی این دیده که گردید همه اشک امید

آب حسرت کن و از دیده فرو ریز و برو

تصاویر و صوت

نظرات