
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۶۹
۱
بر آن سرم که نیاسایم از مشقت راه
روم به شهر دگر چون هلال اول ماه
۲
به سبزی سر خوان کسی نیارم دست
کنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه
۳
کشیده باد مرا میل آهنین در چشم
اگر کنم به زر آفتاب چشم سیاه
۴
دل چو آینه ام تیره شد در این پستی
بس است چند نشینم چو آب در تک چاه
۵
به قعر چاه فنا اهل جاه از آن رفتند
که پیش یار ستمگر نمیکنند نگاه
تصاویر و صوت

نظرات