
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۷
۱
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است
۲
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است
۳
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
میرود بیشتر آنجا که بلا بیسپر است
۴
شمع سرگرم به تاج سرخویش است چرا
با چنین زندگیی کز سر شب تا سحر است
۵
چند گویند به وحشی که نهان کن غم خویش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است
تصاویر و صوت



نظرات
سیامک عزیز
محمد
نوید
aysham