وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۳۹۷

۱

ای مرغ سحر حسرت بستان که داری

این ناله به اندازهٔ حرمان که داری

۲

ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب

در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری

۳

ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت

از زخم مغیلان بیابان که داری

۴

پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت

امید نم از چشمهٔ حیوان که داری

۵

ای شعلهٔ افروخته این جان پر آتش

تیز از اثر جنبش دامان که داری

۶

ما خود همه دانند که از تیر که نالیم

این ناله تو از تیزی مژگان که داری

۷

وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است

این گرمی طبع از تف پنهان که داری

تصاویر و صوت

دیوان وحشی بافقی به کوشش حسین نخعی - وحشی بافقی - تصویر ۲۹۲

نظرات

user_image
ااااااا
۱۳۹۳/۱۲/۲۶ - ۲۳:۲۸:۱۷
شعر جالبی بود برای مرحم گذاشتن بر دل سوختگان
user_image
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا
۱۳۹۷/۰۵/۰۱ - ۰۸:۴۵:۵۱
این غزل شرح حال آدم های حریص و دنیاطلب است که روز و شب خود را صرف مادیات دنیایی کرده و خود را الکی به آب و آتش می زنند. در حالیکه ندانسته در منجلاب گناه و عصیان و از خدابیخبری افتاده اند. غزل بسیار زیبایی است. پیشنهاد می کنم دوباره آنرا بخوانید و لذت ببرید.