
وحشی بافقی
شمارهٔ ۳۹۷
۱
ای مرغ سحر حسرت بستان که داری
این ناله به اندازهٔ حرمان که داری
۲
ای خشک لب بادیه این سوز جگر تاب
در آرزوی چشمهٔ حیوان که داری
۳
ای پای طلب اینهمه خون بسته جراحت
از زخم مغیلان بیابان که داری
۴
پژمرده شد ای زرد گیا برگ امیدت
امید نم از چشمهٔ حیوان که داری
۵
ای شعلهٔ افروخته این جان پر آتش
تیز از اثر جنبش دامان که داری
۶
ما خود همه دانند که از تیر که نالیم
این ناله تو از تیزی مژگان که داری
۷
وحشی سخنان تو عجب سینه گداز است
این گرمی طبع از تف پنهان که داری
تصاویر و صوت

نظرات
ااااااا
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا