
وحشی بافقی
شمارهٔ ۴
۱
چند به دل فرو خورم این تف سینه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
۲
تافته عشق دوزخی ز اهل نصیحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
۳
شوق ، به تازیانه گر دست بدین نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
۴
آنکه خدنگ نیمکش میخورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نیمکش عتاب را
۵
خیل خیال کیست این کز در چشمخانهها
میکشد اینچنین برون خلوتیان خواب را
۶
میجهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
۷
وحشی و اشک حسرت و تف هوای بادیه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را
تصاویر و صوت

نظرات
pouran ghorbany
سروش
فرشید
رضا
شهریار