وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۴۱

۱

عتاب اگر چه همان در مقام خونریز است

ولیک تیغ تغافل نه آنچنان تیز است

۲

دلیریی که دلم کرد و می‌زند در صلح

به اعتماد نگه‌های رغبت آمیز است

۳

مریض طفل مزاجند عاشقان ورنه

علاج رنج تغافل دو روز پرهیز است

۴

شدیم مات به شطرنج غایبانهٔ تو

به ما بخند که خوش بازیت به انگیز است

۵

کنند سلسله در گردنش به زلف تو حشر

دلم که بستهٔ آن طرهٔ دلاویز است

۶

جگر زد آبله وز دیده می‌چکد نمکاب

که بخت شور به ریش جگر نمکریز است

۷

رقیب عزت خود گو مبر که بردر عشق

حریف کوهکنی نیست آنکه پرویز است

۸

به ذوق جستن فرهاد می‌رود گلگون

تو این مبین که عنان بر عنان شبدیز است

۹

شدست دیدهٔ وحشی شکوفه دار و هنوز

در انتظار ثمر زان نهال نوخیز است

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۰۹/۰۱ - ۲۱:۴۴:۱۹
علاج  رنج تغافل دو روز پرهیز است