
وحشی بافقی
شمارهٔ ۵۴
۱
ابروی تو جنبید و خدنگی ز کمان جست
بر سینه چنان خورد که از جوشن جان جست
۲
این چشم چه بود آه که ناگاه گشودی
این فتنه دگر چیست که از خواب گران جست
۳
من بودم و دل بود و کناری و فراغی
این عشق کجا بود که ناگه به میان جست
۴
در جرگهٔ او گردن جان بست به فتراک
هر صید که از قید کمند دگران جست
۵
گردن بنه ای بستهٔ زنجیر محبت
کز زحمت این بند به کوشش نتوان جست
۶
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست
۷
وحشی می منصور به جام است مخور هان
ناگاه شدی بیخود و حرفی ز زبان جست
نظرات
صنم