
وحشی بافقی
شمارهٔ ۵۹
۱
خوش صیدِ غافلی به سر تیر آمدهست
زه کن کمانِ ناز که نخجیر آمدهست
۲
روزی به کارِ تیغِ تو آید نگاه دار
این گردنی که در خمِ زنجیر آمدهست
۳
کو عشق تا شوند همه معترف به عجز
اول خرد که از پیِ تدبیر آمدهست
۴
عشقی که ما دواسبه از او میگریختیم
این است کـآمدهست و عنانگیر آمدهست
۵
ملکِ دلِ مرا که سواری بس است عشق
با یک جهان سپاه به تسخیر آمدهست
۶
در خاره کندهاند حریفان به حکمِ عشق
جویی که چند فرسخ از آن شیر آمدهست
۷
بی لطفیای به حالِ تو دیدم که سوختم
وحشی بگو که از تو چه تقصیر آمدهست
تصاویر و صوت

نظرات