
وحشی بافقی
شمارهٔ ۶
۱
من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را
۲
نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل
به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را
۳
چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم
که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را
۴
گر این وضع است میترسم که با چندین وفاداری
شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را
۵
چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه میداری
نمیبایست کرد اول به این حرف آشنا خود را
۶
ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را
تصاویر و صوت




نظرات
رضا
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
ناشناس
ناشناس
بیژن
خودم
خودم
باز خودت
کاظم
مرتضی عمرانی
پریشان
شیخ خویی
رضا
وصال پارسی (وصال کشاورز)