وحشی بافقی

وحشی بافقی

شمارهٔ ۶۰

۱

ناتوان موری به پابوس سلیمان آمدست

ذره‌ای در سایهٔ خورشید تابان آمدست

۲

قطره‌ای ناچیز کو را برد ابر تفرقه

رفته از عمان و دیگر سوی عمان آمدست

۳

سنگ ناقص کرده خود را مستعد تربیت

تا کند کسب کمالی جانب کان آمدست

۴

بی زبان مرغی که در کنج قفس دم بسته بود

سد زبان گردیده و سوی گلستان آمدست

۵

تشنهٔ دیدار کز وی تا اجل یک گام بود

اینک اینک بر کنار آب حیوان آمدست

۶

تا به کی این رمز و ایما، این معما تا به چند

چند درد سر دهم کین آمدست، آن آمدست

۷

مختصر کردم سخن وحشیست کز سر کرده پا

بهر پابوس سگان میر میران آمدست

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
تنگ طه
۱۳۹۳/۰۳/۰۵ - ۰۲:۲۹:۲۵
من نمی دانم چرا برخی شاعران مقام ومنزلت انسانی خود را آنقدر دون و خوار فرض می کنند مگر نه اینکه ما همه انسان و اشرف مخلوقاتیم . چرا باید مقام خود را حتی از سگ یک انسان دیگر پایینتر فرض نماییم .
user_image
فلاورجانی
۱۳۹۶/۰۱/۱۷ - ۰۱:۲۳:۳۶
سلام. از گنجور کمال تشکر را دارم من ادیب نیستم اما با ادبان را دوست دارم. جناب تنگ طه به نام در این دنیاننگرید وصفت را جستجو کنید ایا با وفا تر از سگ پیدا میکنید شاید شاعر وفارا مد نظر داشته:
user_image
محمد
۱۳۹۸/۰۶/۲۱ - ۰۹:۵۰:۳۲
بیت آخر کنایه است "منظور چیز دیگریست لطفا به کل شعر توجه شود"