
وحشی بافقی
شمارهٔ ۸۱
۱
سوزِ تبِ فراقِ تو درمانپذیر نیست
تا زندهام چو شمع از اینم گزیر نیست
۲
هر درد را که مینگری هست چارهای
دردِ محبت است که درمانپذیر نیست
۳
هیچ از دلِ رمیدهٔ ما کس نشان نداد
پیدا نشد عجب که به دامی اسیر نیست
۴
بر من کمان مکش که از آن غمزهام هلاک
بازو مساز رنجه که حاجت به تیر نیست
۵
رفتی و از فراقِ تو از پا درآمدم
باز آ که جز تو هیچ کسم دستگیر نیست
۶
سهل است اگر گهی گذرد در ضمیرِ تو
وحشی که جز تو هیچ کسش در ضمیر نیست
تصاویر و صوت




نظرات