
وحشی بافقی
شمارهٔ ۴۰ - وفا داری
۱
رفت محیا شبی به خانه و دید
زن خود با غیاث بازاری
۲
گفت ای قحبه این چه اطوار است
دیگران را به خانه میآری
۳
سخنی در جواب شوهر گفت
که از آن فهم شد وفاداری :
۴
چکنم کان نمیتوانی کرد
تو که سد من دل و شکم داری
۵
«اسب لاغر میان به کار آید
روز میدان نه گاو پرواری »
تصاویر و صوت

نظرات