
وحشی بافقی
بخش ۱۸ - حکایت
۱
یکی صیاد مرغی بسته پر داشت
به بستان برد و بند از پاش برداشت
۲
زدندش طایران بوستانی
صلای رغبت هم آشیانی
۳
چو پر زد دید بال خویش بسته
عدوی خانه در پهلو نشسته
۴
برآورد از شکاف سینهٔ خویش
صفیری پرخراش از سینهٔ ریش
۵
که مرغی را چه ذوق از سرو شمشاد
که پروازش بود در دست صیاد
۶
قفس باشد ارم بر نغمه سازی
که بیند در کمین تاراج بازی
۷
شما کزادگان شاخسارید
نشاط سرو و گل فرصت شمارید
۸
که صیاد مرا با من شماریست
مرا هم در شکنج دام کاریست
نظرات
ناشناس
شهناز ولی پور