
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱
۱
گلرنگ شد در و دشت، از اشکباری ما
چون غیر خون نبارد، ابر بهاری ما
۲
با صد هزار دیده، چشم چمن ندیده
در گلستان گیتی، مرغی به خواری ما
۳
بیخانمان و مسکین، بدبخت و زار و غمگین
خوب اعتبار دارد، بیاعتباری ما
۴
این پردهها اگر شد، چون سینه پاره دانی
دل پرده پرده خون است، از پردهداری ما
۵
یک دسته منفعتجو، با مشتی اهرمنخو
با هم قرار دادند، بر بیقراری ما
۶
گوش سخن شنو نیست، روی زمین وگرنه
تا آسمان رسیده است، گلبانگ زاری ما
۷
بیمهر روی آن مه، شب تا سحر نشد کم
اخترشماری دل، شبزندهداری ما
۸
بس در مقام جانان، چون بنده جان فشاندیم
در عشق شد مسلم، پروردگاری ما
۹
از فر فقر دادیم، فرمان به باد و آتش
اسباب آبرو شد، این خاکساری ما
۱۰
در این دیار باری، ای کاش بود یاری
کز روی غمگساری، آید به یاری ما
تصاویر و صوت


نظرات
سبحان گودرزی