
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۰۴
۱
باز دلبر به دلم عزم شبیخون دارد
که به رخ دیده شبی اشک و شبی خون دارد
۲
میرود غافل و خلقش ز پی و من به شگفت
کاین چه لیلی است که صد سلسله مجنون دارد
۳
پای خم دست پی گردش ساغر بگشای
تا بدانی چه به سر گردش گردون دارد
۴
شور شیرین نه همین تارک فرهاد شکافت
بلکه خسرو هم از آن پهلوی گلگون دارد
۵
سرو خاک ره آن رند که با دست تهی
سطوت قارنی و ثروت قارون دارد
۶
چشم فتان تو نازم که به هر گوشه هزار
چون منِ گوشهنشین واله و مفتون دارد
۷
خواری و زاری و آوارگی و دربهدری
این همه فرخی از اختر وارون دارد
نظرات