فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۱۰۷

۱

عمری‌ست کز جگر، مژه خوناب می‌خورد

این ریشه را ببین ز کجا آب می‌خورد

۲

چشم تو را به دامن ابرو هرآنکه دید

گفتا که مست، باده به محراب می‌خورد

۳

خال سیه به کنج لب شکرین تست

یا هندویی که شیره عناب می‌خورد

۴

دل در شکنج زلف تو چون طفل بندباز

گاهی رود به حلقه و گه تاب می‌خورد

۵

ریزد عرق هرآنچه ز پیشانی فقیر

سرمایه‌دار جای می ناب می‌خورد

۶

غافل مشو که داس دهاقین خون‌جگر

روزی رسد که بر سر ارباب می‌خورد

۷

دارم عجب که با همه امتحان هنوز

ملت فریب «لیدِر» و احزاب می‌خورد

۸

با مشت فرخی شکند گرچه پشت خصم

اما همیشه سیلی از احباب می‌خورد

تصاویر و صوت

نظرات