
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۲۴
۱
آن پری چو از، بهر دلبری، زلف عنبرین، شانه میکند
در جهان هر آن، دل که بنگری، بیقرار و، دیوانه میکند
۲
با چنین جمال، گر تو ای صنم، یک زمان زنی، در حرم قدم
همچو کافران، مؤمن حرم، رو به سوی بت، خانه میکند
۳
شمع را از آن، من شوم فدا، گرچه میکشد، ز آتش جفا
پس به سوز دل، گریه از وفا، بهر مرگ پروانه، میکند
۴
پیش مردمش، درد و چشم ریش، کی دهد مکان، این دل پریش
یار خویش را، کی به دست خویش، آشنای بیگانه میکند
۵
جز محن ز عمر، چیست حاصلم، زندگی نکرد، حل مشکلم
مرگ ناگهان، عقده از دلم، باز میکند یا نه میکند
تصاویر و صوت

نظرات
عرشیا غلامی