
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۵۶
۱
موبهمو شرح غمت روزی که با دل گفتهایم
همچو تار طرهات سر تا قدم آشفتهایم
۲
فصل گل هم گر دلتنگم نشد وا نی شکفت
ما و دل تا عمر باشد غنچه نشکفتهایم
۳
از شکاف سینه ما کن نظر تا بنگری
گنج مهرت را چه سان در کنج دل بنهفتهایم
۴
شاهد زیبای آزادی خدایا پس کجاست
مقدم او را به جانبازی اگر پذرفتهایم
۵
تا مگر خاشاک بیداد و ستم کمتر شود
بارها این راه را با نوک مژگان رفتهایم
۶
از کجا دانیم حال مردم بیدار چیست
ما که یک عمری ز اشک چشم در خون خفتهایم
۷
فرخی باشد اگر در شهر گوش حقنیوش
خوب میداند که ما دُر حقایق سفتهایم
تصاویر و صوت

نظرات