
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۵۸
۱
ز بس از روزگار بخت و سخت و سست دلتنگم
به سختی متصل با روزگار و بخت در جنگم
۲
دو رنگی چون پسند آید به چشم مردم دنیا
بهغیر از خون دل خوردن چه سازم من که یکرنگم
۳
خوشم با این تهی دستی بلندی جویم از پستی
نه در سر شور دیهیم و نه در دل مهر اورنگم
۴
بگو با عارف و عامی سپردم جان به ناکامی
گذشتم از نکونامی کنون آمادهٔ ننگم
۵
منم آن مرغ دلخسته، شکستهبال و پر بسته
که دست آسمان دایم ز اختر میزند سنگم
نظرات