
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۶۷
۱
ما مست و خراب از می صهبای الستیم
خمخانه تهی کرده و افتاده و مستیم
۲
با طره دلبند تو کردیم چو پیوند
پیوند ز هر محرم و بیگانه گسستیم
۳
از سبحه صد دانه ارباب ریا به
صد مرتبه این رشته زنار که بستیم
۴
فرقی که میان من و شیخ است همین است
کو دل شکند دایم و ما توبه شکستیم
۵
تا دامن وصل از سر زلفت بکف آید
چون شانه مشاطه سراپا همه دستیم
۶
ای ناصح مشفق تو برو در غم خود باش
ما گر بد و گر خوب همانیم که هستیم
۷
چون شاهد عیب و هنر ما عمل ماست
گو خصم زند طعنه که ما دوست پرستیم
نظرات