
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۷۱
۱
بس به نام عمر مرگ هولناکی دیدهام
هر نفس این زندگانی را هلاکی دیدهام
۲
زندگی خواب است و در آن خواب عمری از خیال
مردم از بس خوابهای هولناکی دیدهام
۳
بود آن هم دامن پرخون صحرای جنون
در تمام عمر اگر دامان پاکی دیدهام
۴
دوست دارم لاله را مانند دل کز سوز و داغ
در میان این دو، وجه اشتراکی دیدهام
۵
پیش تیر دلنوازت جان به شادی میبرد
هرکجا چون خود شهید سینه چاکی دیدهام
۶
در حقیقت جز برای جلب سیم و زر نبود
گر میان اهل عالم اصطکاکی دیدهام
۷
خضر هم با چشم دل از چشمه حیوان ندید
تردماغیها که من از آب تاکی دیدهام
۸
نیست خاکی تا کنم بر سر ز بس از آب چشم
کردهام گل در غمت هرجا که خاکی دیدهام
تصاویر و صوت


نظرات