
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۷۴
۱
از جور چرخ کجروش، وز دست بخت واژگون
دارم دل و چشمی عجب، این جای غم آن جوی خون
۲
دوش از تصادف، شیخ و من، بودیم در یک انجمن
کردیم از هر در سخن، او از جنان، من از جنون
۳
از اشک خونین دلخوشم، وز آه دل منت کشم
دایم در آب و آتشم، هم از برون، هم از درون
۴
میدید اگر خسرو چو من، رخسار آن شیریندهن
میکَند همچون کوهکن، با نوک مژگان بیستون
۵
در این طریق پرخطر، گم گشته خضر راهبر
ای دل تو چون سازی دگر، بیرهنمای رهنمون
نظرات
فاتح عبدالهزاده