فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۱۸

۱

تا دیده دلم عارِضِ آن رَشکِ پری را

پوشیده به تن جامهٔ دیوانه‌گری را

۲

چون مردِ هنرپیشه به هر دوره ذلیل است

خوش آنکه کند پیشهٔ خود بی‌هنری را

۳

شب تا به سحر در طلبِ صبحِ وصالت

بگرفته دلم دامنِ آهِ سحری را

۴

در عصرِ تَمَدُّن چون تَوَحُّش شده افزون

بر دیده کشم سرمهٔ عهدِ حجری را

۵

یاقوت مگر پیشِ لبِ لعلِ تو دم زد

کز رَشک چو من جلوه دهد خون‌جگری را

۶

از روزِ ازل دستِ قضا قسمتِ ما کرد

رسوایی و آوارگی و دربه‌دری را

۷

تا فرخی از سِرِّ غمِ عشق خبر شد

رجحان دهد از هر خبری بی‌خبری را

تصاویر و صوت

دیوان فرخی (غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات) به کوشش حسین مکی - فرخی یزدی - تصویر ۴۶

نظرات