
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۸۱
۱
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
۲
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
میدوم به پای سر در قفای آزادی
۳
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دایم بر بنای آزادی
۴
در محیط طوفانزای، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
۵
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
۶
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی
۷
فرخی ز جان و دل میکند در این محفل
دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
تصاویر و صوت


نظرات
حسین شریفی
عبدالکریم زعمری