
فرخی یزدی
شمارهٔ ۱۸۹
۱
دل ز غم یک پرده خون شد پردهپوشی تا به کی؟
جان ز تن با ناله بیرون شد خموشی تا به کی؟
۲
چون خم از خونابههای دل دهان کف کرده است
با همه افسردگی این گرمجوشی تا به کی؟
۳
درد بیدرمان ز کوشش کی مداوا میکند
ای طبیب چارهجو بیهودهکوشی تا به کی؟
۴
پیرو اشراف دادِ نوعخواهی میزند
با سرشت دیو دعوی سروشی تا به کی؟
۵
مفتخور را با زر ملت فروشی میخرید
ای گروه مفتخر ملتفروشی تا به کی؟
۶
رنگ بیرنگی طلب کن سادهجویی تا به کی؟
مست صهبای صفا شو بادهنوشی تا به کی؟
نظرات
سیاووش