
فرخی یزدی
شمارهٔ ۲۱
۱
زاهدا چند کنی منع قدح نوشی را
که به عالم ندهم عالم مدهوشی را
۲
بایدش سوخت به هر جمع سراپا چون شمع
هر که از دست دهد شیوه خاموشی را
۳
زندگی بی تو مرا ساخت چنان از جان سیر
که طلب می کنم از مرگ هم آغوشی را
۴
آنکه تا دوش جگر گوشه ناپاکی بود
دارد امروز به پاکان سر همدوشی را
۵
وای بر حافظه ما که ز طفلی همگی
کرده از حفظ الفبای فراموشی را
۶
فرخی گرچه گنهکار و خطاپیشه بود
دارد از لطف تو امید خطاپوشی را
نظرات