فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۳

۱

بی‌سر و پایی اگر در چشم خوار آید ترا

دل به دست آرش که یک روزی به کار آید ترا

۲

با هزاران رنج بردن گنج عالم هیچ نیست

دولت آن باشد ز در بی‌انتظار آید ترا

۳

دولت هر مملکت در اختیار ملت است

آخر ای ملت به کف کی اختیار آید ترا

۴

پافشاری کن، حقوق زندگان آور به دست

ورنه همچون مرده تا محشر فشار آید ترا

۵

نام جان کندن به شهر مردگان چون زندگی‌ست

همچو من زین زندگانی ننگ و عار آید ترا

۶

تا نسازی دست و دامن را نگار از خون دل

کی به کف بی‌خون دل دست نگار آید ترا

۷

کیستی ای نوگل خندان که در باغ بهشت

بلبل شوریده‌دل هر سو هزار آید ترا

۸

کن روان از خون دل جو در کنار خویشتن

تا مگر آن سرو دلجو در کنار آید ترا

۹

فرخی بسپار جان وز انتظار آسوده شو

گر به بالینت نیامد در مزار آید ترا

تصاویر و صوت

دیوان فرخی (غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات) به کوشش حسین مکی - فرخی یزدی - تصویر ۸۴

نظرات

user_image
بهروز صفری
۱۴۰۲/۰۵/۰۶ - ۱۷:۰۲:۰۷
این بیت احتمالا تحت تاثیر این بیت از حافظ سروده شده:   دولت آن است که بی خونِ دل آید به کنار ور نه با سعی و عمل باغِ جَنان این همه نیست