
فرخی یزدی
شمارهٔ ۳۰
۱
از قناعت خواجه گردون مرا تا بنده است
پیش چشمم چشمه خورشید کی تابنده است
۲
پر نگردد کاسه چشم غنی از حرص و آز
کیسهاش هر چند از مال فقیر آکنده است
۳
حال ماضی سر به سر با ناامیدیها گذشت
زین سپس تقدیر با پیش آمد آینده است
۴
نیست بیخود گردش این هفت کاخ گردگرد
زانکه هر گردنده را ناچار گرداننده است
۵
با سپر افکندگان مرده ما را کار نیست
جنگ ما همواره با گردنکشان زنده است
۶
با چنین سرمایه عزم تزلزل ناپذیر
نامه حقگوی طوفان تا ابد پاینده است
نظرات