فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۳۱

۱

در چمن تا قدِ سروِ تو برافراخته است

روز و شب نوحه‌گری کار من و فاخته است

۲

بُرد با کهنه‌حریفی‌ست که در بازیِ عشق

هرچه را داشته چون من همه را باخته است

۳

به گمان غلط آن ترک کمانکش چون تیر

روزگاری‌ست مرا از نظر انداخته است

۴

جانِ من زآهِ دلِ سوخته پرهیز نمای

که بدین سوختگی کارِ مرا ساخته است

۵

مستیِ چشم تو با ابروی کج عربده داشت

یا پیِ کشتن من تیغِ ستم آخته است

۶

چنگ بر طُرِّهٔ پُرچینِ تو زد آنکه چو باد

تا ختن از پی این مشک ختا تاخته است

۷

فرخی دلخوش از آن است که این مردم را

یک به یک دیده و سنجیده و بشناخته است

تصاویر و صوت

دیوان فرخی (غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات) به کوشش حسین مکی - فرخی یزدی - تصویر ۵۳

نظرات