
فرخی یزدی
شمارهٔ ۵۷
۱
از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست
گر هست چو من این همه انگشتنما نیست
۲
خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم
دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست
۳
از صفحه زنگاری افلاک شود محو
هر نام که در دفتر ارباب وفا نیست
۴
زندان نفس یا قفس دل بودش نام
هر سینه که آماجگه تیر بلا نیست
۵
در دایره فقر قدم نه که در آن خط
یک نقطه ترا فاصله با شاه و گدا نیست
۶
از راه صنم پی به صمد بردم و دیدم
راهی به خدا نیست که آن ره به خدا نیست
۷
با منفعت صنفی خود فرخی امروز
خود در صدد کشمکش فقر و غنا نیست
تصاویر و صوت


نظرات