
فرخی یزدی
شمارهٔ ۷۶
۱
جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد
اِلّا خطر از تیر نگاه تو نریزد
۲
آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان
تا جمع دل از طرف کلاه تو نریزد
۳
کانون شدی ای سینه مگر کز شرر دل
جز اخگر غم ز آتش آه تو نریزد
۴
تا در خم می از پی توبه نکنی غسل
ای شیخ گنهکار گناه تو نریزد
۵
ای خاکِ مقدّس که بُوَد نام تو ایران
فاسد بُوَد آن خون که به راه تو نریزد
نظرات