
فرخی یزدی
شمارهٔ ۸
۱
به هنگامِ سیهروزی عَلَم کن قَدِّ مردی را
ز خونِ سرخفامِ خود بشوی این رنگِ زردی را
۲
نصیبِ مردمِ دانا به جز خونِ جگر نَبوَد
در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزهگردی را
۳
ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی
از آن با جبر کردم اختیار اقدامِ فردی را
۴
کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق
که تا بیرون کنند از سر هوای همنبردی را
۵
شبی کز سوزِ دل شد برقِ آهم آسمانپیما
چو بختِ خود سیه کردم، سپهرِ لاجوردی را
تصاویر و صوت


نظرات