
فرخی یزدی
شمارهٔ ۸۵
۱
چون ز شهر آن شاهد شیرینشمایل میرود
در قفایش، کاروان در کاروان، دل میرود
۲
همچو کز دنبال او وادی به وادی چشم رفت
پیشپیشش اشک هم منزل به منزل میرود
۳
دل اگر دیوانه نبود الفتش با زلف چیست
کی به پای خویش عاقل در سلاسل میرود
۴
چون به باطن در جهان نبود وجودی غیر حق
حق بود آن هم که در ظاهر به باطل میرود
۵
یارب این مقتول عشق از چیست کز راه وفا
سر به کف بگرفته استقبال قاتل میرود
۶
کوی لیلی بس خطرناک است ز آنجا تا به حشر
همچو مجنون بازگردد هرچه عاقل میرود
نظرات