فرخی یزدی

فرخی یزدی

شمارهٔ ۹۳

۱

چون سبو در پای خم هر کس چو من سر سوده بود

همچو ساغر دورها از دست غم آسوده بود

۲

پارسایان را ز بس مستی گریبانگیر شد

دامن هر کس گرفتیم از شراب آلوده بود

۳

دودمان چرخ از آن روشن بود تا رستخیز

زانکه همچون آفتاب او را چراغ دوده بود

۴

آنکه راه سود خود را در زیان خلق دید

از ره بیدانشی راه خطا پیموده بود

۵

تا نخوردم می ندانستم که در ایام عمر

جز غم می آنچه می خوردم غم بیهوده بود

۶

وای بر آن شهر بی قانون که قانون اندر آن

همچو اندر کافرستان مصحف فرسوده بود

۷

آنکه در زنجیر کرد افکار ما را فرخی

در حقیقت آفتابی را به گل اندوده بود

تصاویر و صوت

دیوان فرخی (غزلیات و قصاید و قطعات و رباعیات) به کوشش حسین مکی - فرخی یزدی - تصویر ۷۰

نظرات