
فرخی یزدی
شمارهٔ ۲۸۱
۱
آن روز که حرف عشق بشنفت دلم
شب تا به سحر میان خون خفت دلم
۲
از بسکه خزان نامرادی دیدم
صد بار بهار آمد و نشکفت دلم
نظرات