
خواجه عبدالله انصاری
شمارهٔ ۵۲
الهی در سرآب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریائی نشستم که آنرا کران نیست، بجان من دردیست که آنرا درمان نیست، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بزبان نیست
الهی در سرآب دارم، در دل آتش، در باطن ناز دارم، در باطن خواهش در دریائی نشستم که آنرا کران نیست، بجان من دردیست که آنرا درمان نیست، دیده من بر چیزی آید که وصف آن بزبان نیست
نظرات